ته دیگ عشق اول را هر چقدر که بسابی، چه با اسکاچ دوست داشتن های بعدی، چه با سیم ظرفشویی عاشق شدن های بعدی، از دلت پاک نمی شود. حالا تو هی بساب؛ و هی از صدای ناهنجارش سردرد بگیر.
آخرین ابراز علاقه ام، درست مثل آخرین تقلاهای یک عنکبوت بود، برای فرو نرفتن در چاهی که به رویش شلنگ گرفته بودی، و زمزمه می کردی، «نمی دانم این لعنتی از کجا وارد وان زندگیم شده.»
حالم بهم می خورد، نه از تکانهای شدید دستی کشیدن هایش؛ که از قیافه اش. انگار که لذت می برد از این که به لاستیکها تجاوز کند، و از صدای آه کشیدنشان، احساس قدرت کند.
موهایم هم مثل من حق دارند خسته بشوند از اینکه یک نفر دائم چپ و راستشان کند یا بگوید به این حالت باش یا صاف وایستا. موهایم هم مثل من حق دارند تهدید کنند که می روند و بر نمی گردند. موهایم هم مثل من می شنوند «گور بابات».
من تو را دوست دارم؛ و نیز تو را؛ و تو را هم؛ همچنین تو را؛ همانقدر که تو را. و تو چقدر مرا دوست داری ؟ به تعداد «تو»هایی که دوست داشتی تو باشی، از پنش تا.
حتی اگر دینشان راست باشد، از این نمی ترسم که خدایشان مرا به جهنم بفرستد. از این می ترسم که بخواهد مرا به حقیقت آگاه کند. جبرئیلشان را بفرستد: «پویا ! بگذار آگاهت کنم. تو به یک جای آن دختری که آنقدر دوستش می داشتی هم نبودی .»
جفتمان رفته بویم زیر دوش گرم رابطه مان و آخیــش می گفتیم؛ نمی دانستم آب که قطع شود این قدر سردم می شود. اهه... لباس هایم کو؟ نکبت لباس های مرا هم با خودت بردی ؟