کامیون زیدآبادی
یه کار تو منکرات پیدا کردم.
قراره با حاج آقا زیدآبادی یه کامیون بگیریم و هر چی دختر بدحجاب دیدیم بریزیم پشتش.
بعد یه روز که حاجی پایه بود و کامیون پر، دو تا دختر می نشونم جلو و به حاجی می گم:
«حاجی! جلو که پر شد. من میرم پشت بشینم!»
قراره با حاج آقا زیدآبادی یه کامیون بگیریم و هر چی دختر بدحجاب دیدیم بریزیم پشتش.
بعد یه روز که حاجی پایه بود و کامیون پر، دو تا دختر می نشونم جلو و به حاجی می گم:
«حاجی! جلو که پر شد. من میرم پشت بشینم!»
<< Home